موضوع: "یا رقیه"

(جا مانده)

 

 

بی تابم…

بی تاب و بی قرار…

حال دلم ابریست…حال چشمانم بارانی…

جا مانده ام… وقتی وداع می کند…

حلالیت می طلبد…

و وقتی.. التماس دعا می گویم…

غبطه می خورم به سعادتش..

به حال این روز هایش…

به زمزمه هایش…

به بغضش برای دیدن حرم، و ضریحی که ندیده، اما قرار است ببیند…

چون سعادت دارد و دعوت شده… چون دعایش اجابت شده…

دیده بودم اشتیاقش را…

وقتی که اربعین سال گذشته با حسرت، رفقایش را بدرقه می کرد…

و از اعماق قلبش التماس دعای زیارت می کرد…

امسال او هم رفت…

رفت و پیوست به خیل عشاق ارباب…

اما من چه؟

باز هم جا مانده ام…

باز هم سعادت نداشتم…

دوستانم رفتند…جا ماندم…با دلی سوخته..

می سوزم و آب میشوم وقتی عشق و اشتیاق وصل به ارباب را در آن جاده طولانی میبینم (البته از فاصله بسیار دور و از قاب تلویزیون..)

وقتی میبینم پایشان تاول زده اما بی قرار وصل اند…

مسیر را نمی بینند، مقصد نهایت آرزوست…

دیدن آن دو گنبد و آن خیابان بینِ دو حرم نهاااایت عشق است..

خدایااااا

توفیق زیارت را روزی ام قرار بده که بی تابم و دل تنگ…

1478428181karbala5_copy2.jpg

بانوی سه ساله

پیوند: # صفر

السلام علیک یا بنت الحسین

ای یـار مهربانم ؛

بابای خسته جانم برخیز و بین ملالم؛

من بر تو میهمانم ای دختـر عـزیـزم؛

مهمان اشـک ریـزم من سر به تن ندارم؛

از جا چگونه خیزم بابا به جان زهـرا؛

سیـرم از ایـن زمانه بین پیکرم کبود است؛

از ضرب تازیانه دیدم چه ها کشیدی

در عالم اسیری تو درس صبــر باید از مــادرم بگیــری

بابا به کوفه دشمن؛فریاد جنگ میزد

بر دختــران زهــرا ؛از بام سنگ میزد

دور از شما نبودم ای لاله ی کبودم

هنگام سنگ باران ؛ من روی نیزه بودم

آمد صدای قــرآن نــوری به دل نشاندی گفتم

بخوان دوباره ؛ بابا چرا نخواندی ؟

جانا مگر ندیدی اشرار کوفه پستند

قرآن به نیزه خواندم؛ پیشانی ام شکستند

بابا شبی ز ناقه افتادم و نمردم

دور از نگاه عمه ؛ سیلی ضجر خوردم

آن شب که ناله کردی از دست ضجر نامرد

از غیرتش به حالت عباس گریه میکرد

تا شام من پدرجان دنبال سر دویدم

اما سر عمو را بر نیزه ها ندیدم

این نکته را نگویی با مـــادر اباالفضل

بر نیزه ها نمی ماند آخر سر اباالفضل

نوشته شده توسط فاطمه