حکایت زیبا

حکایتی زیبا درباره حق الناس حتما بخونید

ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ .

ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ،
که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد !
ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ
ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد
فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود.

ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدنﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه ﺨﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ .
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪنکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند:
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ ‏) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و….
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید .

ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می شود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ .

ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ
ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ !
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید:
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ
ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ …

ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست
ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست

هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور
هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست….

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

تنها تکیه گاه

​❣ 
دختری با پدرش میخواستند از یک پُل چوبی رد شوند…

پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم. 

دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر… 

پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم…

دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم، 

اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد!

این دقیقا مانند داستان رابطه‌ی ما با خداوند است؛

هرگاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، 

اما اگر از او بخواهیم دست‌مان ما را بگیرد، هرگز دست‌مان را رها نخواهد کرد!
و این یعنی #عشق…
“دعا کنیم فقط خدا دستمونو بگیره”
🌹 

میلاد حضرت بانو مبارک

عقیله، عارفه، عالمه، عابده، فهیمه، کامله و…
اینها لقبهای بانویی است که 1377 سال پیش در چنین روزی چشم جهان به تولدش روشن شد.
پدرش امیرالمومنین علی (ع) بود و مادرش هم فاطمه زهرا (س).به هر دو خیلی شبیه بود، از هر لحاظ
وقتی به دنیا آمد، رسول خدا در سفر بود،
در بازگشت، به محض شنیدن خبر تولد دختر علی(ع)، خودش را به آنها رساند، در آغوش گرفت و بوسیدش و نامش را زینب گذاشت.
یعنی “زینت پدر". که شد واقعاً
عقیله به بانوی خردمند و دور اندیش می گفتند. عارفه از معرفت بانو. عالمه از علم فراوانش، عابده از عبادتهای کم نظیرش، فهمیه از فهم و بصیرتش، کامله از کمالات اخلاقی اش حکایت دارد و…

امام سجاد (ع) بخشی از عظمت بانو را با این کلام در تاریخ ثبت نمود وقتی به زینب(س) فرمود:
«انت عالمه غیر معلمه وفهمه غیر مفهمه»[1] ؛
یعنی بحمداللّه ، عالمى هستى كه نزد كسى تعليم نديدى و دانايى هستى كه نزد كسى نياموختى» که حکایت می کند از علم خدادادی زینب.
«ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ»[2]

اين بخشايش خداست كه به هر كه شایسته بداند ارزانى مى ‏دارد
بانو الگوی صبر و از خودگذشتگی بود و در کربلا سپر بلای کودکان و پرستار بیماران بود.
به همین دلیل روز ولادت بانو را در تقویم روز پرستار نامیده اند.
این روز بزرگ را به همه پرستاران فداکار و قهرمان کشورمان که با وجود سختی کار، صبر و مهربانیشان زبان زد است تبریک عرض می نماییم.

پیروز باشید
موج همراه

تفسیر سوره قریش

​بسم الله الرحمن الرحیم

“"لِإيلافِ قُرَيْشٍ"” قريش/1 

براي الفت دادن قريش.
 چه چيزي براي الفت دادن قريش؟ در سوره فيل گفتيم که ابرهه پادشاه يمن که به عبادت آنهايي که در يمن ساخته بود و به مردم گفت دور اين طواف کنيد به جاي کعبه بعد به عبادتخانه‌اش يک عرب تجاوز کرد آن عصباني شد خواست انتقام بگيرد گفت حالا که عبادتخانه مرا خراب کردي من هم کعبه را خراب مي‌کنم لشکر فيل سواري را تهيه کرد و به مکه آورد که کعبه را خراب کند آنوقت خداوند هم پرندگاني را از روي درياي احمر فوج فوج فرستاد و با سنگريزه‌هاي گلي کوبيدند روي سر اين فيل سوارها اينها ريز و پودر شدند

 «أَ لَمْ‌تر كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيلِ» فيل/1
 بعد مي‌فرمايد اينکه مي‌بينيد ما فيل سوارها را نابود کرديم اين نابودي «لِإيلافِ قُرَيْشٍ» براي اينکه قريش به هم متصل شوند که از اين به بعد مردم حساب کعبه و حرم را بکنند. اينطور نيست که کسي بتواند نسبت به مکه قصد سوء داشته باشد.

 «لِإيلافِ قُرَيْشٍ» قلع و قمع فيل سواران براي اين بود که بين قريش الفتي داده بشود از آن به بعد مردم براي اهل مکه و حرم حريم قائل بودند احترام و امنيت قائل بودند. 
«إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ» قريش/2
 اين الفت دادن زمينه شد تا اينها «رِحْلَةَ» سفرهاي «الشِّتاءِ» زمستاني به يمن و سفرهاي «الصَّيْفِ» تابستاني به شام داشته باشند براي تجارت. 
ما پدر مخالف را درآورديم دماغ مخالف را به خاک کشيديم تا مردم براي شما ارزشي قائل بشوند تا شما بتوانيد در دادوستدها راحت تجارت کنيد. 
حالا اين کارها را من کردم شما چه کنيد؟

 «فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ» قريش3

پس پروردگار کعبه را عبادت کنيد 
حالا که دشمنتان را قلع و قمع کردم حالا که مخالفتان را نابود کردم ميدان باز شد امنيت ايجاد شد براي اينکه شما هر سفري خواستيد براي تجارت بکنيد پس به شکرانه اين «فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ» پروردگار اين کعبه را عبادت کنيد که

 «الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» قريش/4 
هم از طريق سفرهاي زمستاني و تابستاني شکمشان سير شد و هم «آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» ديگر کسي قصد سوئي به اين منطقه ندارد. 

1- شکست دشمنان وسيله همبستگي شماست. 

«لِإيلافِ قُرَيْشٍ» ما اصحاب فيل را در هم شکستيم اين شکست دشمن باعث شد شما «إيلافِ»(الفت). 

شما با هم هم بسته بشويد در دنياي جنگ‌ها هم همينطور است خود جنگ عامل وحدت است خيلي وقت‌ها افرادي که در زمان صلح است اينها با هم نق مي‌زنند حالا از نظر خط سياسي فکري ولي وقتي ديدند دشمن مشترکي آمد اينها با هم متحد مي‌شوند درست مثل اين پنج انگشت هر انگشتي يک جوري است انگشت شصت مي‌گويد زنده باد من. مي‌گوييم تو کيستي مي‌گويد حساب من از همه جداست آنها يک جورند من يک جور ديگر اگر من نباشم شما نمي‌توانيد هيچ کاري بکنيد قلم بدست بگير اره پيچ گوشتي فلج فلجي اصلاً همه فن و حرفه در من است اين مي‌گويد زنده باد من. مي‌گوئيم تو کيستي؟ مي‌گويد بي سوادها با من انگشت نگاري مي‌کنند اين مي‌گويد زنده باد من مي‌گوئيم تو کيستي مي‌گويد هيکل من از همه درشتر است اين مي‌گويد زنده باد من مي‌گوئيم تو کيستي مي‌گويد انگشتر با من قشنگ است هر انگشتي نق نقي دارد اما در مقابل دشمن مشترک اينها جمع مي‌شوند بخورند توي سينه‌اش. دشمن افراد را يکدست مي‌کند خطر که آمد نق نق‌ها و اختلاف سليقه‌ها کنار مي‌رود. 

2- «إيلافِ» از نعمت‌هاي الهي است الفت کار خداست در آيه‌اي قرآن مي‌فرمايد: پيغمبر(ص)

 «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ» انفال/63

 اگر تمام آنچه که روي زمين است انفاق کني اگر همه سرمايه‌ها را خرج کني «ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ» تو نمي‌تواني بين دلها الفت ايجاد کني الفت دست خداست.

 گاهي پسرهايي که مي‌خواهند داماد شوند خيال مي‌کنند پول داشته باشند عروس دوست‌شان دارد هر دفعه که به خانه عروس مي‌رود يک چيز قيمتي مي‌خرد عروس مي‌گويد آقا او را نمي‌خواهم بابا من چند مثقال طلا خريديم چقدر مهريه کردم؟ باشد. گاهي هم کسي چيزي به عروس نمي‌دهد.

 يک جواني مي‌گفت ما داماد شده بوديم پول نداشتيم. يک جفت جوراب تنگ براي عروس خريدم رفتم عروس را ديدم هفته ديگر رفتم و گفتم ببخشيد مثل اينکه جوراب کوچک است به من بدهيد آنرا عوض کنم گرفتم و رفتم يک جفت بزرگ آوردم خلاصه مي‌گفت 5-6 بار رفتيم زيارت عروس آخرش هم برايش جوراب نخريديم يک بار کوچک خريديم يک بار بزرگ خريديم بيچاره عروس‌هايي که گير اين جوانهاي کلاهبردار مي‌افتند البته او پسر خوبي بود ولي خوب پول نداشت. اينقدر زندگيهاي کم رنگ خوش صفا و آنقدر بچه‌هاي پولدار زندگي نکبتي دارند توي اتاق كاهگلي مي‌نشينند کيف مي‌کنند و توي آپارتمان مي‌نشينند به همديگر دري وري مي‌گويند دل دست خداست. 

قرآن مي‌فرمايد

 «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً»

قرآن می فرماید:

《 و جعل بینکم موده و رحمه》روم/21 

مودت و رحمت بين عروس و داماد(جعل) مال خداست مهر کسي را بايد خدا توي دل کسي بيندازد 
«وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ» انفال/63،

 «وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي»

 طه/39 

محبوبيت از طرف خداست دل‌ها به دست اوست. 
فرعون نشسته بود جعبه‌اي را روي رودخانه ديد گفت برويد بگيريد جعبه را گرفتند درش را باز کردند ديدند موسي(عليه السلام) در آن است. فرعوني که همه بچه‌هاي شير خوار را مي‌کشت تا نگاهش به موسي(عليه السلام) خورد يکمرتبه مهر موسي(عليه السلام) در دلش نشست «مَحَبَّةً مِنِّي». 
حضرت ابراهيم(عليه السلام) که سنگها را روي هم گذاشت و کعبه را ساخت فرمود

 «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ» ابراهيم/37 
خدايا جوري کن که دلهاي مردم به کعبه گرايش پيدا کند مردم ما در ايران از نان و شکم و آب کم مي‌گذارند پولش را براي حج عمره مي‌گذارند 10 سال هم توي نوبت مي‌مانند بروند همان کعبه را زيارت کنند. «أَفْئِدَةً»(فؤاد) قلوب بعضي از مردم را هُل بده به کعبه. خداست که دلها را هُل مي‌دهد. 
مراسم عقد که بسيار مراسم خوبي است آقاياني که عقد مي‌خوانند بعد از عقد دعا مي‌خوانند خدايا ما عقد را خوانديم اما اين دلها را تو بايد به هم گره بزني مهريه و تالار و جشن و دسته گل اينا همه‌اش يکبار مصرف است مثل ظرف پلاستيکي مي‌ماند يکوقت همه را خرج کردي باز هم آدم طرف را دوست ندارد دوستي دست خداست. 
«إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ» سفرهاي تجارتي هم رونقي است به صادرات و واردات امرار معاش مي‌شود هم سياحت است و هم سير و هم تبادل فرهنگ اين سفرهاي تجارتي را ساده نگيريم منتهي تاجرهاي ما حالا ديگر آن تاجرهايي نيستند که بايد باشند خيلي از آنها ولي بعضي هاشان هستند. 
ما در آفريقا کشوري داريم به نام تانزانيا حدود 20 ميليون جمعيت دارد کشور اسلامي است(زنگبار) بغلش آن هم مسلمان است اين کشور کوچکي است. 

علت اسلام اين کشور بخاطر تجار شيراز بوده تجار فارس که با کِشتي جنس مي‌بردند به آفريقا آنجا مقيم شدند و بخاطر حفظ فرهنگ خودشان اسلام را صادر کردند ما الان در دنيا خيلي مسلمان داريم اگر مسلمانهاي دنيا با هم جمع بشوند آمريکا را تکان مي‌دهد اروپا را تکان مي‌دهد. فقط مسلمانها بجاي اينکه خط خودشان را حفظ کنند خط خودشان را باختند و خط غرب را گرفتند. اين حفظ هويت اگر اين سفرها سفرهاي مکتبي باشد با حفظ اصالت ارزش و هويت خودمان را حفظ کنيم شهامت داشته باشيم بگوئيم من ايراني‌ام من مسلمانم من افتخار مي‌کنم به اينکه ايراني‌ام. 
سيد جمال الدين اسدآبادي رفته بود اروپا با دست پلو مي‌خورد فوري دوربين آوردند که اُو! ! 

يک اُمّل قديمي با دست غذا مي‌خورد اصلاً قاشق و چنگال حاليش نيست ديد خيلي مي‌خندند تند تند از او عکس گرفتند گفت چيه؟ گفتند با دست مي‌خوري مثل اينکه از جنگل آمدي تو اصلاً تمدن نمي‌داني ديد خيلي تحقيرش مي‌کنند گفت نه آقا من خيلي متمدن‌تر از شما هستم من نمي‌دانم شما قاشق و چنگال را چطوري شستي اما مي‌دانم دستهاي خودم را چطور شستم من به شستن خودم ايمان دارم و به شستن شما ايمان ندارم و لذا تحقيرشان کرد. سيگاري‌ها هر کجا مي‌روند سيگارشان را با خودشان مي‌برند اما خيلي از بچه‌هاي مملکت ما اهل نمازند تا مي‌روند آنجا مي‌گويند زشت است نماز بخوانيم زشته يعني چه؟ 
«إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ» شما راحت مي‌توانيد تجارت کنيد. براي تجارت اسلام خيلي برنامه دارد.  اول اينکه حديث داريم تاجري که راست بگويد با صديقين و شهدا محشور مي‌شود

(التاجر الصدوق يحشر يوم القيامة مع الصديق و شهداء)

 خوب است آرم کارخانه‌هاي ما اين باشد

 قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْمُحْتَرِفَ الْأَمِينَ»

(كافي، ج‏5، ص‏113) 

خدا دوست دارد که آدم حرفه بلد باشد منتهي امين باشد صداقت داشته باشد. تاجر بايد تجارتش را بکند اما رزق دست خداست

 قرآن مي‌فرمايد

 «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ» ذاريات/58

 رزاق اوست بعضي‌ها خيال مي‌کنند اگر دروغ نگويند نمي‌شود. 

راجع به تجارت داريم که قَالَ الصَّادِقُ ع:

 «الَّذِي تَرْجُوهُ لِتَضْعِيفِ حَسَنَاتِكَ وَ مَحْوِ سَيِّئَاتِكَ»

(عيون‏أخبارالرضا، ج‏2، ص‏3) تجارت اجرت را چند برابر مي‌کند و گناهان و سيئه تو را محو مي‌کند يعني تجارت عامل اينست که خدا آدم را ببخشد حتي زن بايد کار کند.

این کلام آقای قرائتی بود در مورد تفسیر سوره ی قریش.
امیدوارم بهره ی کافی ببرید

باز هم بوی ماه مهر

​‍ ‍ رد پای تابستان را که گرفتم دیدم انگار کم کم دارد بوی مهر ماه هم به مشام میرسد…

 اولین روز مدارس هم از راه رسید

باز هم اول مهر و هفته ای که رنگ و بو گرفته از واژه های زیبای دفاع مقدس… 

باز هم بوی ماه مهر

بوی مهر که می آید همه دلها کودکانه به شوق دیدن مدرسه میتپد..همه بی تاب دیدن دوستان قدیمی…

بی تاب درس و مدرسه 

بی تاب دیدن معلم… 

من اما بی تاب دست گذاشتن در دستان بابا و قدم زدن با او تا انتهای راه مدرسه….

نمیخواهم تلخ باشم !مهر شروع تمام شادی هاست !

اما…نمیدانم جواب اشک های آن دختر و پسری که روز اول مدرسه به یاد پدر گریه میکنند را چه کسی میدهد…

به زعم ما فرزندان شهدا همه بزرگ شده اند و سهم خود را از انقلاب گرفته اند …

اما باید با شروع مهر حواسمان بیشتر جمع شود که بعضی باباهای همیشه خوب دیگر نیستند…

باباهایی که به گرفتن مزد در ازای جانشان از سوی برخی ها متهم شدند… 

من امروز، باز هم دفترم را باز کردم 

باز کردم تا بنویسم

بنویسم از جمله ای که مثل هر سال سوالم میکند که تابستان خود را چگونه گذراندی؟؟!! 

همه بیاد مسافرت های تابستان در کنار پدرانشان می افتند 

من اما به یاد شبهای بی قراری بابا….

به یاد روزهایی که برای شفای بابا به درگاه خدا دعا میکنم…

به یاد تابستان های پیاپی که مسافرتمان آغوش بی تحرک بابای همیشه خوبم هست…

 شبهایی که لالایی ام میشود خدمت به کسی که در راه خدمت به دین و میهن و مردمان سرزمینش جانفشانی کرد…و من مثل همیشه باز هم با افتخار از پدرم میگویم… 

من مانده ام و تمام تابستانی که باید بگویم، با بقیه سالَم هم فرق زیادی ندارد

تابستان امسال هم مثل هر سال در کنار پدر و همراه با نفس های پدر بود

این روز ها بیشتر دلم پر میزند تا برای پدر بگویم و حرف بزنم… 

میخواهم بگویم با تمام ذوق و شوقم برای پدر که دخترش روز به روز دارد بیشتر قد می کشد… 

دخترش دارد بزرگ می شود و آرزو هایش برای بلند شدن پدر از روی تخت بیشتر از قبل درون قلبش رشد میکند… 

میخواهم بگویم بابا امسال دخترکت راهی مدرسه جدید است و چقدر جای دستان تو خالی است برای گرفتن دستهایم و بدرقه ام برای سالی نو و مدرسه ای نو… 

کمی که به حال این روزهای خودم می نگرم.

و امروز میگویم به همه مردم سرزمینم که پدرم رفت تا من و همه فرزندان ایران بمانیم

بمانیم و پرچم به دوش راهشان را ادامه دهیم

راهی که شعار آن چیزی جز ماندن با ولایت نیست

امروز همه ی ما زیر سایه ی ولایت و این افتخارات که به خون پاک پدرم و تمام شهیدان این راه برایمان مانده میمانیم و باز هم تربیت میکنیم ملتی که شهید میدهد و شهید می پروراند

آری دفاع ما، #دفاعی_مقدس است

مقدس تر از هر چیزی که فکرش را هم نمی توان کرد

بیاییم و همین مقدس بودنش را جشن بگیریم 

به یاد تمام آن مردانی که به ما یاد دادند مقدس بودن به این سادگی ها به دست نمی آید

به یاد پدرم سید نور خدا

این روز ها بیشتر یاد و فکرمان باشهداباشد تا قلبمان هم ذره ای از این قداست و پاکی را سهیم شود.
فرزند #شهیدزنده_سیدنورخداموسوی